خدایا

خدایا
عاصی وخسته به درگاه تو رو کردم،نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم،دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی،بیا بشنو تو فریادی که پنهان درگلو کردم...
خدایا گر تو درد عاشقی را می کشیدی
تو هم زهر جدایی را به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزویت میرسیدی
پشیمان میشدی از اینکه عشق را آفریدی
بگو هرگز سفر کردی؟سفر با سختی وخون جگر کردی؟
برای قرص نانی صد خطر کردی؟ نکردی!
بارالها، با کدامین تجربه بر ما نظر کردی؟؟؟

نظرات 4 + ارسال نظر
صادق جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:04 ب.ظ http://yelaq.blogsky.com

...!!!

خاطره شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:24 ب.ظ http://rahalost.blogsky.com

خدایا !!!
از زمینت خسته شدم...اسمانت متری چند؟؟؟؟

رویا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:48 ب.ظ http://zemahestan.blogsky.com

خیلی تاثیر گذار نوشتی... عالی بود... یه جورایی حرف دلم بود..مرسی

رویا دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ http://zemahestan.blogsky.com

ای خدا چرا ...واقعا چرا... پس کی این دنیا به آخر می رسی تا اون حقیقتی رو که قولشو دادی به چشم ببینیم تا دیگه اینهمه گله و شکایت نکنیم...
حق داری سعید جان... زیبا بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد